جدول جو
جدول جو

معنی پی گیر - جستجوی لغت در جدول جو

پی گیر
(اَ لَ)
تعقیب کننده. دنبال گیرنده، ردزن. اثرشناس. شناسندۀ رد پا: چون سرافه بن مالک آنجا (غار ثور) رسید و او پی گیری هول بود. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 2 ص 592) ، مداوم. مصر. اصرارورزنده
لغت نامه دهخدا
پی گیر
تعقیب کننده دنبال گیرنده، آنکه رد پای کسی را دنبال کند رد زناثر شناس: چون سرافه بن مالک آنجا (غار ثور) رسید و او پی گیری هول بود، اصرار ورزنده مصر، مداوم دنباله دار: درین راه کوششهای پی گیری از طرف دانشمندان بعمل می آید
فرهنگ لغت هوشیار
پی گیر
دنبال کننده
تصویری از پی گیر
تصویر پی گیر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیشگیر
تصویر پیشگیر
آنکه جلو کسی را بگیرد یا مانع کاری یا چیزی بشود، پیش گیری کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیگیر
تصویر پیگیر
پی گیرنده، دنبال گیرنده، دنبال کننده، تعقیب کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جای گیر
تصویر جای گیر
پرحجم، جاگیر، کسی یا چیزی که در جایی قرار گرفته و جای خود را محکم کرده باشد، برای مثال بیانی چنان روشن و دلپذیر / که در دل نه، در سنگ شد جای گیر (نظامی۶ - ۱۰۵۹)، کنایه از پذیرفته، مورد قبول، کنایه از مؤثر، جانشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیل گیر
تصویر سیل گیر
زمین گود و پست که سیل در آن جمع شود، سیلاب گیر
فرهنگ فارسی عمید
کسی که کارش دعا نوشتن و دعا دادن به مبتلایان امراض روحی است و مدعی است با جن ها رابطه دارد و قادر به تسخیر جن می باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرگیر
تصویر شیرگیر
شیر گیرنده، کسی که شیر را شکار می کند، کنایه از دلیر، پرزور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پای گیر
تصویر پای گیر
پابند، کنایه از مقید، چیزی که پا به آن گیر کند، کنایه از آنچه انسان به آن گرفتار و پای بند شود
فرهنگ فارسی عمید
که پیش گیرد، که مانع آید، که پیش گیری کند، که جلوگیر آید،
پیش بند، پیش دامن، لنگ، فوطه، منشفه، لنگ که از کمر تا پایین بندند از جلو
لغت نامه دهخدا
(یِرْ)
نام ساکنین ناحیتی در تراکیه در طرف چپ کوه پان ژه، به عهد خشایارشا. (ایران باستان ج 1 ص 749)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
که پیل گیرد، فیل گیر، پیل گیرنده، مظفر بر فیل، که با پیل برآید و بفرمان آردش:
بکشتند فرجام کارش به تیر
یکی آهنی کوه بدپیل گیر،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + شیر، فاقد شیر، که شیر ندارد، که شیر او خشک شده باشد (مادر) : ناقۀ صلده، شتر مادۀ بی شیر، (منتهی الارب)، (اصطلاح سیاسی) آنکه دخالت در دسته بندیهای سیاسی نکند
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
عمل پی گیر. تعقیب. مداومت. اصرار، برداشتن رد پای
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
لاطایل. عوق. (یادداشت بخط مؤلف). بیهوده. بی فایده که در آن خوبی و نیکی و خیر نیست:
گرچه بی خیر است گیتی مر ترا
زو شود حاصل بدنیا خیریاب.
ناصرخسرو.
بسوزد بدوزد دل و دست دانا
به بی خیر خارش به بی نور نارش.
ناصرخسرو.
- قضای بی خیر و برکت، بی اثر و نتیجه.
- مرد بی خیر و برکت، بی فایده و بی اثر و لاطایل.
رجوع به خیر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پای گر
تصویر پای گر
پایکوب پای باز رقاص پاکوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صید گیر
تصویر صید گیر
نخچیر گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نم گیر
تصویر نم گیر
قسمی خیمه و شامیانه که برای دفع مضرت شبنم بر پا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
شیر گیرنده آنکه شیر را شکار کند و بگیرد، دلیر پر زور پر قوت نیرومند، مست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرگیر
تصویر شیرگیر
گیرنده شیر و پیروزمند، شجاع، دلیر و دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیل گیر
تصویر سیل گیر
زمینی که سیل در آن جریان یابد سیل گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جن گیر
تصویر جن گیر
کسی که کارش دعا نوشتن و دعا دادن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو گیر
تصویر دیو گیر
آنکه دیو را مغلوب سازد دیو بند، کسی که او را جن گرفته باشد مصروع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در گیر
تصویر در گیر
گرفتار، مشغول، آغاز زد و خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب گیر
تصویر آب گیر
دریا، استخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا دیر
تصویر پا دیر
شمع زدن به دیوار
فرهنگ لغت هوشیار
پس روی متابعت تبعیت اقتدا اقتفا: آنچه شرط شده بر من (مسعود) درین بیعت از وفا و دوستی و نصیحت و پیروی و فرمانبرداری و همراهی و جد و جهد عهد خداست
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیل گیرد کسی که پیل را بفرمان آرد ظنکه بر فیل غلبه کند: بکشتند فرجام کارش به تیر یکی آهنین کوه بد پیل گیر. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیش گیردکسی که جلوگیری کند آنکه مانع آید، پیش بند پیش دامن، لنگی که از کمر تا پایین بندند از جلو فوطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای گیر
تصویر پای گیر
یا پای گیر کسی شدن، ضرر یا جنحه و یا جنایتی بدو تعلق گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی گیری
تصویر پی گیری
تعقیب، مداومت، اصرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی گیری
تصویر پی گیری
تعقیب، دنبال، ادامه دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوی گیر
تصویر خوی گیر
اکاف
فرهنگ واژه فارسی سره
منطقه ای که خوک در آن فراوان است
فرهنگ گویش مازندرانی